معنی چهار یونانی

حل جدول

فارسی به عربی

یونانی

یونانی


چهار

اربعه

لغت نامه دهخدا

یونانی

یونانی. (ص نسبی، اِ) منسوب به یونان. هر چیز منسوب ومربوط به کشور یونان. (یادداشت مؤلف):
ساخت آنگه یکی بیوکانی
هم بر آیین و رسم یونانی.
عنصری.
|| اهالی یونان.مردم یونان. که از مردم یونان باشد. اهل یونان. از یونان. گِرِک. گرس. هلن. آغریقی. آغریقیه. (یادداشت مؤلف). || زبانی که در یونان بدان تکلم کنند. زبان مردم یونان. زبان یونان. زبان یونانی. (یادداشت مؤلف):
تازی و پارسی و یونانی
یاد دادش مغ دبستانی.
نظامی.


چهار

چهار. [چ َ / چ ِ] (عدد، ص، اِ) همان چار، عدد معروف است. (آنندراج). اربع. اربعه. (منتهی الارب). عدد اصلی میان سه و پنج، دو برابر دو. شمار میان سه و پنج، دودو. این کلمه با یونانی آن تترا از یک اصل است و شاید چهار اصل تترا باشد. علامت آن «4» است و نیز با تسارون یونانی شاید هم ریشه باشد. نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «4» و در حساب جمل «د» باشد. (یادداشت مؤلف):
چهار چیز مر آزاده را ز غم بخرد
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آنکه ایزدش این هر چهار روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد.
رودکی.
ببوشاسب دیدم شبی سه چهار
چنانک آیدی نزد من روزگار.
ابوشکور.
بیاور آنکه گواهی دهد ز جام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام.
ابوالعلاء ششتری.
تا جز از بیست وچهارش نبود خانه ٔ نرد
همچو دو سی ودو خانه ست نهاد شترنگ.
نجار (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
مثال طبع مثال یکی شکافه زنست
که رود دارد بر چوب برکشیده چهار.
دقیقی.
ز ایران دگران باز به امید کنند
از پی دیدن دیناری دوچشم چهار.
فرخی.
چندین حدیث گفته شد و آخر آن نگار
تا بوسه ای بداد دوچشمم چهار کرد.
فرخی.
چهارست آهوی شه آشکار
که شه را نباشد بتر زین چهار
یکی خیره رویی دوم بددلی
سوم زفتی و چهارمین کاهلی.
اسدی.
چهار چیز که اصل فراغت است و منال
نیرزد آن بچهار دگر در آخر حال
گنه بشرم ملامت عمل بخجلت عزل
بقا بتلخی مرگ و طمع به ذل سؤال.
اثیرالدین.
ممکن نشود که با دغای تو
ما را ز دو پنج یک چهار آید.
عمادی.

چهار. [چ َ / چ ِ] (اِ) اسم هندی درخت است.

چهار.[چ َ] (اِخ) از دهات بارفروش، از آبادیهای مازندران (مازندران و استرآباد رابینو ص 116 بخش انگلیسی).


فلس یونانی

فلس یونانی. [ف َ س ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خرمهره. در کتب لغت یافته نشده. (غیاث).

فرهنگ عمید

چهار

عدد اصلی بعد از سه و پیش از پنج،
۴،
* چهاروهفت: ‹چاروهفت› [قدیمی، مجاز] چهار ‌عنصر و هفت سیاره، عناصر اربعه و سیارات سبعه،

فرهنگ فارسی هوشیار

یونانی

(صفت) منسوب به یونان، ازمردم یونان.


چهار

(اسم) عدد اصل میان سه و پنج دو برابر دو.


چهار گلخن

(اسم) چهار حد چهار جهت، چهار عنصر.


چهار سو

چهار طرف، چهار جهت

فارسی به آلمانی

فرهنگ معین

چهار

(چِ یا چَ) [په.] (اِ.) عدد اصلی میان سه و پنج، دوبرابر دو.

معادل ابجد

چهار یونانی

336

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری